همزمان با نهمین روز ماه محرم؛
احیای مثنوی عاشورایی در مدح حضرت عباس (ع)
پژوهشگر البرزی به احیاء و بررسی مثنوی عاشورایی در رثای حضرت عباس (ع) از شاعر شهیر سرباز بروجردی پرداخت.
گروه فرهنگی «تیتر یک» به نقل از «البرزخاتون»؛ امیررضا احمدی (بدرالدین)، پژوهشگر البرزی به احیاء و بررسی مثنوی عاشورایی در مراثی حضرت عباس (ع) از شاعر شهیر سرباز بروجردی پرداخت.
در منزلگاه تاسوعای حسینی، کاروان سلسله یادداشتهای حدود ساعت سه (زمان شهادت اباعبدالله (ع)) اطراق کرده است. تشنگی بر خیام حسین غالب شده و دیگر حلال مشکلات به دستان علمگیر علمدار کربلا است.
در نهمین منزلگاه به مناسبت روز تاسوعا به احیا و بررسی شعری در مراثی قمر منیر بنی هاشم از شاعر شهیر سرباز بروجردی میپردازیم؛ اسماعیل خان بروجردی متخلص به سرباز بروجردی در قرن سیزدهم هجری در شهر بروجرد متولد شد. او در غزل سرودن دستی داشته و در سال یک هزار و ۲۸۹ قمری دیده جهان فرو بست و پنج هزار بیت شعر از وی باقی مانده که بیشتر آن اشعار آئینی است.
دیوان اشعار سرباز بروجردی امروزه از دواوین نایاب و کمیاب است و در صفحهای از دیوان قدیمیاش که فاقد شماره میباشد، در مراثی قمر بنیهاشم سروده است:
باز شد آیینه دل منجلی
جلوهگر شد نور عباس علی
قوت بازوی دست کردگار
حیدر کراّر روز کارزار
بهر جان بازی به میدان بلا
خواست اذن جنگ، پور مرتضی
از زره پوشید بر تن پیرهن
تا که سازد قامت گردون کفن
شد عیان چون بست تیغ زرفشان
آفتابی را هلالی در میان
برگرفت آن شاه چون شیران مست
نیزهای از شاخه طوبی به دست
قرص خورشیدش بشد نعل سمند
حلقه گیسوی حورش شد کمند
گشت هم چون شیر، سرگرم شکار
در یم میدان نهنگ کارزار
بانگ زد برآن سپاه پر جفا
گفت ای کافردلان بیوفا
هر که خواهد شیر بیند در شکار
گو کند در بیشه شیرانگذار
پنجه من پنجه شیر خداست
بازوی من بازوی خیبر گشاست
نام تیغ خونفشانم ذوالفقار
جان ستانی کار او در کارزار
بر تن من ساخت داوود فلک
جوشنی از حلقهی چشم ملک
هفت گردون قبضه اندر مشت من
نه فلک انگشتر انگشت من
پنجه عباس شیر افکن بود
شیر در میدان شکار من بود
کوفیان دیدند ناگه آشکار
حیدر کرار را با ذوالفقار
جملگی را رفت از دل صبر و تاب
زهرهشان از بیم تیغش گشت آب
از نهیبش خاست بر پا رستخیز
خصم را شد گرم، بازار گریز
در میان حرب گه چون شیر مست
این سخن را گفت و لشکر را شکست
ای ز تو آیینه حق منجلی
یا علیاً! یا علیاً یا علی
از غم لب تشنگان بیصبر و تاب
شد روان آن کوه آهن بهر آب
با گلوی خشک آن انوار ذات
راند مرکب، جانب شطّ فرات
رفت تا بر آب دستی بر کند
قطرهای گیرد گلوییتر کند
یاد کرد از چشم گریان حسین
تشنه کامیهای طفلان حسین
تشنه لب آن چشمه آب حیات
دست شست از جان و از آب فرات
داشت مشکی آن مه گردون خیم
در پی آن مشک چشمان حرم
چشمه چشمش ز خون آمد به جوش
ساختش پر آب و افکندش به دوش
لشکر کفار از هر گوشه باز
راه بستندش به تیر جانگداز
از قضا تیری به مشک آب خورد
ساقی از جام بلا خوناب خورد
تیرباران شد تن آن نازنین
لال گردم چون بگویم بیش از این
بس بود سرباز کوته کن سخن
خاک کن بر فرق در هر انجمن
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده