خانه ای در خیابان چهل و یکم فیلمی با داستان قوی/ اثر سینمایی که مخاطب را از دیدن فیلم راضی نگه می دارد
موقعیت جذابی است که نمونه ی مشابه آن را در سریال خوب زیر تیغ با بازی خیلی خوب پرویز پرستویی به یاد داریم اما خانه ای در خیابان چهل و یکم قابل مقایسه با نمونه هایی اینچنینی نیست، موقعیت مشخص است و حالا مسئله ی اصلی فیلم درباره روابط افراد باقی مانده ی خانواده و کنشهای آنهاست، همسران برادران و مادر آنها که همگی در یک خانه زندگی میکنند، تا همینجای قصه موقعیت به قدری جذاب است که میتوان به فضاسازی های مختلف و مهیج متعددی فکر کرد اما گویی فیلمنامه نویس فقط به پرداخت همین موقعیت بسنده کرده و در طراحی شخصیت ها کمی کوتاهی کرده، شاید هم کارگردان نتوانسته به خوبی به آن بپردازد، اما در هر حال مشخصا فیلم خانه ای در خیابان چهل و یکم به ما شخصیت نمیدهد ما نمیفهمیم شخصیت محسن چگونه شخصیتی است!
متاسفانه این ضعف بزرگ فیلم است که فقط به شخصیت مرتضی هم ختم نمیشود و در مورد شخصتهای دیگر فیلم هم همینگونه است و بنظر میرسد که حداقل برای شخصیتهای اصلی فیلم باید به مخاطب اطلاعات بیشتری داده میشد تا بتوان رفتار کاراکترها و تصمیمگیریهایشان را پذیرفت و باور کرد و احساس همذات پنداری با آنها کرد که علی ایحال فیلم از این حیث عاجز است.
نقطه ضعف دیگر فیلم انتخاب بازیگر است، متاسفانه بنظر میرسد که بزرگترین ضعف کارگردانی فیلم که شاید بتوان آن را تعمیم داد به تجربه ی اول کارگردانی، انتخاب بازیگر نامناسب برای شخصیت مادر است که اتفاقا تنها شخصیت فیلم است که بار اعظم دراماتیک داستان و موقعیت بر دوش اوست و از قضا کاراکتر پیچیده ای هم دارد و در مقاطعی از فیلم کنشهایی غافلگیر کننده دارد که ناشی از شخصیت پردازیِ دقیق آن است، مادر خانواده شخصیتی است با تجربه، مدیر و باهوش که متاسفانه بازیگر فیلم عملا از اجرا و پرداخت دقیق آن ناتوان است.
از نکات منفی که بگذریم میتوان نکات مثبت فیلم را در حفظ ریتم آن دانست، با وجودی که منحصر است به چند لوکیشن تکراری و فضاهای تکراری اما از ریتم نمی افتد و اتفافات و نقاط عطف به شکلی آرام(نه به معنای خسته کننده اش) رو به جلو میرود تا انجا که زمان نود دقیقه ای فیلم اصلا احساس نمیشود، فیلم صحنه ای زائد ندارد به جز چند پلان که میشد از آنها هم استفاده نکرد.
صحنه ی پایانی به شدت تاثیرگذار است و به
شکل خوبی هم درآمده اما پایان ماجرا و سرنوشت شخصیتها را مشخص نمیکند و
فیلم همانگونه که در یک موقعیت آغاز شد در یک موقعیت هم به پایان میرسد و
در پلان نهایی فیلم که پلان بلند و به لحاظ اجرایی هم پلان سختی است،
میبینم که دوربین از خانه بیرون می آید و با نشان دادن اجزایی از صحنه سعی
دارد به نوعی به مخاطب کدهایی بدهد که آن کد ها کمکی به تشخیص پایان سرنوشت
شخصیتها نمیکند، نشان دادن دو قفس پرنده در کنار هم که در هر قفس تعداد
زیادی پرنده است و نهایتا در ادامه ی پلان بعد از نشان دادن خانه دوربین به
تابلوی خیابان چهل و یکم میرسد و تیتراژ آغاز میشود.
این پایان بندی فیلم را نه میتوان گفت خوب نه میتوان گفت بد، فیلم درست در سرآغاز ماجرایی تازه تمام میشود گویی این موقعیت به شدت دراماتیکی که در صحنه ی پایانی اتفاق می افتد میتواند سرآغاز فصلی تازه باشد اما به هر حال از این هم نمیتوان گذشت که مطمئنا آیا در ادامه دادن ماجرا موقعیتی تا این حد دراماتیک و جذاب میتوان پیدا کرد یا نه؟! بنظر میرسد که فیلمنامه نویس قصد ریسک کردن و پرداخت بیش از این به این داستان را نداشته و صرفا با همین صحنه ی به شدت داراماتیک فیلم را به پایان برساند که از طرفی هم نمیتوان به این تصمیم احترام نگذاشت و در مجموع همانطور که در ابتدا گفته شد پایان بندی فیلم را نه میتوان خوب تلقی کرد نه بد!
در مجموع خانه ای در خیابان چهل و یکم مخاطب را از دیدن فیلم راضی نگه میدارد و میتوان به عنوان اولین تجربه کارگردانی برای حمیدرضا قربانی که پیش از این تجربه همکاری با اصغر فرهادی به عنوان دستیار را داشته است و همچنین تدوین فیلم و برنامه ریز بودن و… نمره ی قبولی داد و فیلم را برای کارگردان فیلمی قابل دفاع دانست اما از این موضوع هم نمیتوان گذشت که داستان و قصه ی فیلم پتانسیل زیادی برای فیلمی بسیار بهتر شدن را داشت که نه فیلمنامه نویس و نه کارگردان از پس آن برنیامده است.
نویسنده: محسن سلطاندوست